فصل سوم: بی احتیاطی
سومین اشتباه که خطرناک است بی احتیاطی است یا کله شقی در معامله کردن. ما برای اینکه یک معامله گر موفق باشیم باید خطر را را بپذیریم. یعنی شجاعت ورود به معامله را داشته باشیم با اینکه می دانیم می تواند برای ما ریسک مالی داشته باشد و دو دو تا چهارتا نیست پس کمی شجاعت لازم است تا جای ترس را بگیرد و ما بتوانیم پولمان را در ریسک بگذاریم به امید سودی چندین برابر ریسک. ولی اینجا یک دنیا تفاوت است بین اینکه یک ریسک حساب شده ای را که حدش معقول و مشخص و کوچک است در مقابل احتمالات مارکت بگیریم در مقابل کسی که فقط ریسک می کند بدون اینکه بداند حد ریسکش چیست و بدون محاسبه و استاندارد فقط ریسک را می پذیرد.
لذا درست است که پذیرفتن ریسک و خطر بخش مهمی از معامله گری موفق را تشکیل می دهد اما نه ریسک حساب نشده و بی انتها و نامشخص و اینجا تفاوت بین معامله گری که حساب شده کار کرده و ریسک را پذیرفته در مقابل سود چندین برابر با معامله گر بی احتیاط و کله شق که هیچ محاسبه ای ندارد که تا چه حد می خواهد جا بدهد به ریسک مشخص می شود.
این معامله گر هایی که بی احتیاط و بدون حساب و کتاب وارد می شوند قسمتی از این ها برای تفریح معامله می کنند و در ذهنشان هست که بگذار این سهم را بخریم و ببینیم چه اتفاقی می افتد و برای هیجان معامله گری وارد معامله می شوند. نه بخاطر سود و درآمد و بخاطر این طرز فکر برای اینکه هیجانش را بیشتر کنند حجم معامله گری را هم افزایش می دهند تا هیجان بیشتر بشود اما این نوع طرز فکر در زندگی حتی در معامله گری و غیرمعامله گری باعث می شود ما خودمان و بقیه را در خطر بیندازیم.
زندگی به اندازه کافی اتفاقات غیرناخواسته دارد چه اینکه عزیزی را از دست می دهیم یا طوفان می آید یا زلزله می آید و کاری هم ممکن است از دست ما برنیاید و مجموعه این اتفاقات اگر انسان به آن فکر کند به حد کافی اضطراب ایجاد می کند. برای برخی انجام رفتارهای خطرناک شاید کمک کند تا احساس ناامنی و ندانستن اتفاقات بدی که می خواهد بیفتد تسکین دهد و برای برخی دیگر این طرز فکر و عملکرد نامحتاطانه احساس آزادی به آن ها می دهد و فکر می کنند با این عمل آزادترند و زندگی آن ها از ماجراجویی و هیجانی بیشتری برخوردار است و فکر عواقب کار را نمی کنند و می گویند حالا که یک بار زنده هستیم بگذار کاری که دوست داریم انجام دهیم و تا آخرین دلار جیبمان را خرج کنیم و قمار کنیم و برویم جلو اما ما می خواهیم معامله گری را تا آخری عمر انجام دهیم و در این شغل بمانیم و از مارکت استفاده ببریم. درست است که نمی توانیم ترسو باشیم، اما نمی توانیم بی کله و کله شق باشیم و ترید کنیم چون دیر یا زود عواقبش گریبان ما را می گیرد و مارا از مارکت بیرون می کند.
یک ضرب المثل معروفی می گوید علاقه است که انسان را زنده نگه می دارد و به انسان زندگی می دهد پس ما برای علایقمان کار و زندکی می کنیم اما عقل هست که به زندگی دوام می دهد و انسان بی احتیاط دارد بدون تفکر کار می کند بدون اینکه فکر کند نتیجه اعمالش چه خواهد شد. بخاطر اینکه وقتی ما تفکر و تحلیل و تجزیه می کنیم با محاسبات که هر عملی در نهایت چه عکس العملی دارد با این محاسبات ما نتایجی به دست می آوریم که واقعی است و به ما می گوید نتیجه کار ما چقدر سود و چقدر ضرر دارد و براساس آن یافته ها و نتایج تصمیم می گیریم که می ارزد ریسک کنیم یا نه.
در اینجا جمله جالبی دارد نویسنده و می گوید شخصی که بی احتیاط است و می گوید من چیزی برای از دست دادن ندارم، این به این معنی نیست که این شخص را به برنده تبدیل می کند و معنی واقعی این عبارت این است که اهمیت ضرر دادن برای من بی معنی شده در صورتیکه باید جلوی ضرر را کم کنم اما اهمیتی ندارد چقدر ضرر بدهم. پس این ربطی ندارد که بگوییم این شخص را برنده می کند.
برنده شدن در معامله گری مقوله جدایی است و فقط راه بازنده بودن را در فرد بازتر و بی انتهاتر می کند. این فرد با این طرز تفکر در یک دام واقعی گیر افتاده و جالب این است که آدم های کله شق همدیگر را دنبال می کنند و به هم توصیه می کنند قوت قلب می دهند در شکست هایشان. نمونه بارز فرد بی احتیاط نیکولاس لیسام است که با یک ترید کله شق بانک بزرگ بارینک را که صدها سال تجربه بانکی داشت در یک روز به ورشکستگی رساند.
دنبال هیجان بودن برای خیلی افراد زندگی یک سفری است برای ایجاد لحظه های هیجان انگیز و فراموش نشدنی و در تلاش برای اینکه از زندگی روزمره و کسل کننده درباییم و احساس کنیم زندگیمان پرهیجان و معنی دار است. افرادی که دنبال هیجان هستند خود را داخل انواع و اقسام کارهای قانونی و غیرقانونی می کنند تا به این هیجان برسند. نمونه قانونی آن معامله گری و قمار بازی و انواع ورزش های خطرناک و پارتی های خارج از حد کنترل و طیف وسیعی از کارهای هیجان انگیز غیرقانونی است. مثل زدن بانک، دزدی از فروشگاه و مسابقه سرعت در بزرگراه با ماشین یا موتور و هر کدام نیز عواقبی دارند.
مثلا رانندگی با سرعت زیاد ریسک خطر جانی و بدنی دارد و معامله گری ریسک مالی دارد و در همه اینها چه مادی و ه بدنی به فرد هیجان می دهد و ما با این ورز هاش هیجان انگیز مثل مسابقه ماشین سواری و موج سواری و کوهنوردی آشناییم و می دانیم چقدر هیجان دارد و ریسک هم دارد و برای هیجان بیشتر آخرین حد کوه ها و سرعت را پیش می گیرند که خطر بیشتر و هیجان بیشتری هم دارد. بعد از تجربه شخصی خانم روس می گوید که بعضی ها معامله گری را در حد ورزش های خطرناک به سمتی می کشانند که ماکزیمم هیجان و ریسک را به آن ها می دهد. اما باید توجه داشت که ریسک بیش از حد برای کسب هیجان باعث نمی شود مهارت معامله گری و سود ما بالاتر برود و باید ما ریسک را مدیریت کنیم نه اینکه فقط ریسک را به صورت ماجراجویی و صرفاً به خاطر هیجان انجام دهیم و بعضی از تردیدرها آخر هفته ها برای تفریح به قماربازی می روند و پولشان را در قمارخانه ریسک می کنند. اما به آنها هیجان می دهد. برخی حد حساب شده ای از ریسک را قبول می کنند وقتی می دانند که در قماربازی می بازند اما مقدار بازندگیشان حساب شده است و درصدی هم هستند که انتهایی برای ریسکشان نیست و تا انتهای خطر می روند بدون اینکه در نظر بگیرند چقدر حد لازم و کافی هست و دیگر باید جلوی آن را بگیرند.
اینها از هیجان زنده بودن زندگی می کنند و نمی توانند با زندگی معمول که حالت کسالت آور دارد کنار بیایند.
لذا استفاده از بازار و معاملات به عنوان وسیله قماربازی استفاده نابجایی است که ما بخواهیم هیجان و زنده بودن به زندگی بدهیم و از حالت کسالت آور با کمک معامله گری دربیاوریم و این افراد هدف اصلیشان از بودن در مارکت ایجاد هیجان است، نه درآمد و حتماً این تردیدرها به هیجانی که می خواهند می رسند اما به موفقیت مالی نمی رسند. با این دید در این افراد نیاز به انجام یک کار ریسکی و حساب نشده بسیار بالاتر از این هست که آن ها خیلی صبور مننتظر باشند تا از معامله گری آن ها مطابق سیستم یک ستاپ کامل پیش بیاید و بعد وارد معامله شوند.
این افراد با طرز فکر اینکه حال وارد شویم تا ببینیم چه اتفاقی می افتد درست است که اتفاقی می افتد و آن اتفاق هیجان ناگیز است اما شانس سوددهی این اتفاق زیاد نیست.
هیجان و اضطراب
بعضی افراد دنبال هیجان هستند و مارکت را به عنوان یک وسیله ارضا کننده برای هیجان قرار می دهند. برخی افراد عموماً دنبال هیجانات می گردند و این به این معنی نیست که هیجان را تجربه کنیم و بعضی دنبال این هستند که از چیزهای دردسرآور جلوگیری کنند و این به این معنی نیست که این فرد آرام است و بتواند با این کار به آرامش برسد.
هر احساس یک طیف وسیع حادی دارد از دو مرز افراط و تفریط و در مورد هیجان مخالف آن یکنواختی است و فردی که خیلی مضطرب است، نقطه مخالف آن فردی است که آرام است. ارتباط بین هیجان و اضطراب هست که می تواند در موارد مختلف به هم تبدیل بشود یعنی فردی می تواند بین این دو در حرکت باشد و هیجان زیادی را به شکل اضطراب داشته باشد.
همچنین افرادی که می خواهند ریلکس باشند می توانند دچار بی حوصلگی و یکنواختی بشوند و یا برعکس. لذا وقتی به مقوله هیجان و اضطراب و نقطه مقابل آن که آرامش و بیحوصلگی است این چهار حالت را در یک روز می توانیم در معامله گر ببنیم وقتی وارد مارکت می شود. از نظر فیزیولوژی بدن، عواملی که باعث هیجان می شود می تواند باعث اضطراب بشود چون هورمون آدرنالین و سیستم دفاعی در آن حالت حرکت می کنند و ما را وادار به هیجان و اضطراب کند بخاطر چیز غیرمنتظره و عواملی که باعث رخوت و آرامش می شوند همانی است که باعث بیحوصلگی می شود و هورمون سیستم پاراسمپاتیک بدن است که در آرامش و شب ما دچار این حالت می شویم. لذا وقتی در طی روز معامله گری ما در این چهار حالت می چرخیم می فهمیم که هیجان و اضطراب حالت هایی از احساسات هستند که به فرد احساس حس ارضا را می دهند در صورتیکه مخالف این قضیه هم هست و وقتی ما حالت ریلکس هستیم و بیحوصله و بی علاقه به چیزی این دو احساس احساساتی نیست که به فرد حس ارضای شخصی زیادی بدهد. لذا ما آن ها را در طبقه منفی جای می دهیم از نظر حس ارضای شخصی. لذا اینکه ما در معامله گری به کدام حالت داریم می رویم در طول معامله گری بستگی دارد که زمینه ذهنی ما در آن لحظه چیست.
مثلاً اگر معامله گر فکر می کند که 65 یا 70 درصد برنده است بیشتر در حالت هیجان است و اگر فکر کند 65 یا 70 درصد در ضرر است به حالت اضطراب و خمودگی در می آید و بعضی مواقع میزان اهمیتی است که ما می دهیم مثلاً ممکن است کما 35 درصد احتمال ضرر داشته باشیم اما از همین 35 درصد ضرر به شدت می ترسیم و دچار اضطراب می شویم به جای اینکه تمرکز کنیم که 65 درصد احتمال برنده شدن داریم مطابق با سیستم و حالت هیجان مثبت را در خودمان ایجاد کنیم.
قالب های محافظتی
یک کتاب خوبی آقای ابتر دارد به نام لبه خطرناک و سایکولوژی هیجان و می گوید وقتی ما داریم کار هیجان انگیز مثل معامله گری می کنیم برای اینکه این تجربه را به صورت هیجان نگه داریم و به اضطراب تبدیل نشود باید، هم زمان معیارهای محافظتی را مدنظر داشته باشیم و از قبل پیش بینی کرده باشیم.
مثلاً یکی از آن اعتماد به نفس معامله گر است که می تواند هر واقعیتی را از پس آن بربیاید یا بدانیم که قابلیت کاری را که می خواهیم انجام دهیم از قبل به دست آورده ایم. دیگری اینکه ناحیه امنی را برای خودمان تعریف کرده باشیم که در زمانی که در آن ناحیه قرار داریم از صدمات محافظت می شودیم و خارج از آن در خطر هستیم. مثل وقتی که سرعت راننده بالا می رود رانندگی لذتبخش و مقداری هیجان انگیز می تواند به بازی خطرناک تبدیل شود و دچار اضطراب بشود یا مسافرانی که در ماشین هستند. دیگری احساس جدایی از نتیجه آن عمل است که ما خودمان را درگیر و وابسته نتیجه نکنیم که اگر نتیجه نداد سرشکسته شویم.
اعتماد به نفس
اعتماد شخصی به آن تبحراتی که فرد پیدا کرده و سیستمی که دارد به او اطمینان خاطر می دهد که می تواند در مقابل خطرات احتمالی دوام بیاورد.
مثلاً معامله گر حرفه ای با داشتن متد مشخص که احتمالات آن از قبل تعیین شده و تبحر انجام آن، این اعتماد را به دست می آورد و می داند که می تواند متد معامله گری خودش را با بهترین نحو به اجرا بگذارد و احتمالات قوی در خودش احساس می کند. لذا وقتی ترید را باز می کند اطمینان بالا دارد که احتمالاً مارکت به آن سمت خواهد رفت و اگر نرفت می داند که چطور با سرافرازی از مارکت خارج بشود. لذا اعتماد شخصی، به فرد معیارهای محافظتی می دهد از قبل که در زمان انجام عمل حساس معامله گری احساس سرخوشی و سرافرازی و ارضای شخصی داشته باشد به جای ترس در هنگام معاملات.
ناحیه امن
شخصی که داخل ناحیه امنی که از قبل تعیین شده قرار می دهد می داند که در محدوده خطر نگران کننده ای نیست و یا اینکه به سمت ناحیه خطرناک کشیده بشود و در مورد معامله گری حتی معامله گری که داخل معامله است و دارد به صورت هیجان مثبت با ترید بازش کار می کند وقتی می تواند با اطمینان خاطر در این ناحیه از نظر ذهنی کار کند که بداند آن ضررهای مشخصش را از قبل تعیین کرده و فعال است و هر لحظه مارکت برگردد به سرعت آن را خارج می کند و نمونه اش اینکه معامله گری که می داند درصد بسیار کمی از پولش در هر ترید در ریسک است، می داند در مکان امنی قرار دارد چون 99 درصد پولش بیرون ترید است و یک درصدش می تواند از دست برود. لذا این ناحیه های امن است که از قبل می توانیم در معامله گری و بقیه کارهای زندگی تعیین کنیم که بدانیم در ناحیه امنی هستیم که خطر شدید و ناگهانی ما را تهدید نمی کند.
جدا شدن و غیر وابسته شدن
خاصیت غیروابسته بودن به ما یک فاصله ای می دهد از خطر و باعث می شود بهتر بتوانیم با موقعیتی که پیش می آید تعامل کنیم.
ما می توانیم از داخل کاری که انجام می دادیم یک قدم بیاییم عقب و به دید شاهد و ناظر به کارمان از یک نقطه نظر خنثی نگاه کنیم. چون کسی که بیرون قضیه است دید خنثی و بدون هیجان دارد نسبت به کسی که داخل ترید است. اما همه ما این قابلیت را داریم که شاهد باشیم در قضیه ای که گیر کردیم و نمی دانیم به علت هیجان چگونه تصمیم بگیریم بیرون بیاییم و از خودمان بپرسیم اگر من داخل این ترید نبودم و این حرکت پیش می آمد چه می کردم و یا با دید استاد نگاه کنیم که اگر من می خواستم الان به یک دانشجو درس بدهم من چه توصیه هایی به او می کردم.
یکی از روش های بسیار معروفی که کاربرد فراوانی دارد در آمادگی معامله گرها اسمش تمرین ذهنی است و یکی از روش های خوب جدا کردن شخص. این از حالت های هیجانی در این متد فرد معامله گر داخل ترید نیست اما در ذهن خود تجسم می کند که بر اساس پیش بینی امروز مثلاً سود می خواهد بالا برود و مثل یک فیلم که جلوی چشمش هست حس می کند این عمل دارد اتفاق می افتد و لذا بخشی از احساسی که قرار است برای او اتفاق بیفتد را در آن حالت در شخص ایحاد می شود و در عین حال وقتی این فیلم را با سناریوی از پیش تعیین شده جلوی خودمان باز می کنیم که مثلاً ما اینجا وارد می شویم، اینجا خارج می شویم، اینجا خط می کشیم، اینجا سیگنال خروجمان است، این باعث ایجاد عادت خوب در معامله گر می شود.
علتش این است که ما پولی را در ریسک ننداختیم که بخواهد هیجان بیش از حد به ما بدهد که ذهن ما بخواهد دچار اختلال تصمیم گیری بشود. لذا به راحتی می توانیم تصمیم درست بگیریم و ذهنمان را آماده کنیم که تصمیم درست بگیرد و مرتب انجام بدهد چیزی را که می خواهد. یک خاصیت دیگر تمرین ذهنی از قبل این است که فرد را واکسینه می کند در مقابل هیجاناتی که بعد می خواهد پیش بیاید. چون وقتی از قبل آمادگی ذهنی داشته باشیم و بدانیم با دز کمی از هیجانات که بدون پول وارد شدیم و این کارها را می کنیم اگر مارکت سقوط کرد و اگر سود یا ضرر کردیم انقدر است. تمام این حالت ها و هیجانات ناشی از آن که مقدارش کم است، مثل واکسیناسیون است که دز کمی از میکروب را وارد بدن می کند اما از مقدار زیادی از میکروبهای کشنده بعدی ما را جلوگیری می کند و این هم همین عمل را انجام می دهد و مقدار کمی هیجان حساب شده ما را قوی می کند ذهنمان را به سمتی که حتی مقدار زیادی از هیجان را می توانیم بعداً بدون هیچ مشکلی تحمل کنیم. پس تمرینات ذهنی از قبل که انقدر تاکید می کنند بر آن با مکانیزم جدا کردن ما از خود ترید اصلی به ما آمادگی لازم را می دهد تا در ناحیه امنی قرار بگیریم و با هیجان کافی جلو برویم.
روش دیگری که می تواند این جداسازی را برای ما انجام بدهد این است که با حجم کم کار کنیم. مثلاً سایز ترید ما انقدر کوچک باشد که اصلاً حساب نمی آید اما با پول واقعی هست و انقدر به ما هیجان می دهد آن مقدار کم پول که می توانیم کاملاً تمرکز کنیم و ترید را اجرا کنیم مثل قدم های کوچک بچه ای که تازه راه افتاده به ما کمک می کند که کم کم روی پا بایستیم و زمانی که فقط قدم های ما قوی شد به آرامی حجم معاملاتمان را به تناسب قدرتی که می توانیم از نظر هیجانی خودمان را کنترل کنیم بالا می بریم.
معامله با سیستم مجازی در ابتدای کار می تواند هیجان لازم را بدهد و برای تست سیستم جدید که قبلاً تست نشده می تواند به ما کمک کند و با تمرین خود ما بدانیم چگونه باید بخریم و بفروشیم و با — آشنا شویم و یک خطری که می تواند این سیستم مجازی داشته باشد این است که اگر طولانی کار کنیم و عادت کنیم موقعی که بخواهیم با پول اصلی کار کنیم احساس ضعف و ترس می کنیم. چون یک سرگرمی بوده که ریسک نداشته مثل بازی کامپیوتری که فقط هیجان دارد و تجربه اصلی را به ما نمی دهد. به هر تریدی به دید یک جزء بسیار کوچک از تعداد بسیاری از تریدها و یا روزهای معاملاتی که پیش روی ما خواهد بود به آن نگاه کنیم چون ما می خواهیم سالها ترید کنیم و بارها معامله کنیم و برای همین مثل یک قطره اقیانوس است که — زیادی ندارد نتیجه آن و به این ترتیب ما از آن ترید خاص خودمان را جدا کردئم و از نتیجه آن نمی ترسیم.
بنابراین از نظر آماری یک ترید که درصد خیلی کمی از پول در ریسک است تاثیر آماری زیادی در افزایش یا کاهش پول ما ندارد مثل روزهایی که سر کار می روی و یک روز ابری یک روز آفتابی است و فرقی ندارد و تو هر روز سرکار می روی و نمی گویی من روزهای آفتابی خوشحالم و روزهای ابری سر کار نمی روم. وقتی خودت را جدا کردی از خود ترید آن روز و یا تریدهای دیگر و با دید بلندمدت به قضیه به عنوان کار حرفه ای نگاه می کنی به اینکه تردیت باید جور خاصی ختم بشود نگاه نمی کنی و حالت شاهد و غیروابستگی به ما می دهد که در آن احساس زیادی سرمایه گذاری نکردیم و این را بخاطر داشته باشید که این نیز می گذرد و نتیجه آن خیلی مهم نیست.
اشاره کردیم که معامله گرهای بی احتیاط ریسک را بدون محاسبه وارد ترید می کنند و فقط برای هیجان و تفریح وارد مارکت می شوند تا به آنها حس ارضا بدهد. فرق هیجان و اضطراب این بود که اضطراب نوع منفی و بیش ازحد هیجان است و خارج از کنترل است و برای اینکه ما دچار اضطراب منفی نشویم باید معیار محافظتی را در نظر بگیریم تا بتواند به ما اطمینان خاطر بدهد که سه تا چیز هست که یکی اعتماد به نفس است و از معامله گری می آید که می داند سیستمی دارد که سود واضح و ضرر واضح و کمی دارد و مقدار کمی از سرمایه را در ترید قرار داده و این ناحیه امن دارد. با رعایت مدیریت مالی ما همیشه در ناحیه امنی قرار می گیریم که خطر شدید متوجه ما نیست و اگر ببازیم درصد کمی از سرمایه ماست.
حالت سوم این است که به صورت شاهد در قضایا باشیم و خودمان را درگیر هیجانات نکنیم تا به سمت منفی برود و از تمرینات این قسمت تمرینات ذهنی است که قبل از شروع ترید تجسم کنیم که ترید چگونه حرکت می کند و ما کجا وارد می شویم و چقدر ضرر می کنیم و همه اینها ما را دچار احساساتی می کند که مثل واکسیناسیون ما را قرنطینه می کند برای هیجانات بعد و استفاده از سیستم هایی که پول کمی را درگیر ترید می کند و مارجین زیادی ندارد با سایز بسیار کم ایده خوبی است و همچنین حساب های مصنوعی که خرید و فروش ها را روی کاغذ یا کامپیوتر خرید و فروش ها را ثبت می کند البته نه به صورت طولانی بلکه برای مدت کوتاهی که سیستم را تست کنیم و در نهایت نگاه کردن به هر ترید به عنوان جزئی کوچک از تریدهای آینده و هر روز به عنوان روزی از روزهای آینده و سال های آینده.
موفقیت در معامله گری باعث می شود تمرکز ما فقط روی یک ترید نباشد بیش از حد و از آن جدا شویم و به دید یک شاهد و دید کلی به آن نگاه کنیم و بار روانی فشار ما را تخفیف دهد تا از آن لذت ببریم بجای اینکه بیفتیم در ناحیه منفی و خطرناک.
قماربازی به عنوان بی احتیاطی
همه می دانند که از هر ده نفر معامله گری که قراردادهای آتی ترید می کنند نه نفر بازنده هستند. چطور می تواند این اتفاق بیفتد چون می دانیم که معامله گری در نهایت یک بازی هست که اگر جمع بزنیم نهایت آن صفر می شود. مقدار برنده ها با بازنده ها برابر است و در نهایت از مارکت پولی خارج نمی شود. چون از یک دست می رود و از دست دیگر گرفته می شود بین این دو گروه و چطور است که اگر نصف آدم ها به سمت خرید بروند و نصف به سمت فروش، باید ما 50-50 سود و ضرر داشته باشیم پس چرا نه نفر بازنده و یک نفر برنده می شود؟
نه نفر بازنده و یک نفر برنده چون به صورت منطقی وقتی نصفی لانگ به سمت خرید می روند و نصفی شورت می روند سمت فروش، ما باید 50 درصد سود داشته باشیم نه ده درصد. اینکه واقعیت با این محاسبات نمی خواند نشان می دهد جایی اشکال دارد و فکر معامله گرها آنطور که باید درست کار کند با محاسبات ریاضی ریسک و فرصت ها را درست نمی سنجد. در نتیجه معامله گرها وارد قراردادهایی که مارجین بالایی دارد مثل قرارداد آتی و فارکس و .. در حال قماربازی ترید می کنند نه محاسبات ریسکی صحیح. این تریدها که وارد قمار می شوند و دیر متوجه مشکل می شوند و خود را گمراه می کنند و محاسبات درستی نکردند، ضرر زیادی می دهند و جزء دسته ای می شوند که 90 درصد بازنده و 10 درصد برنده است. برای اینکه این را بهتر درک کنیم به خود مساله قماربازی به عنوان یک بازی نگاه کنیم و ببینم چگونه کار می کند.
اولا خود این قماربازی بیزنیس بزرگی است و حجمش 54 بیلیون در سال ایجاد سرمایه می کند و اولین تفریح ورزشی است و در رده یک قرار می گیرد و در رده دو بیس بال قرار دارد که آمریکایی ها 70 میلیون نفر بیس بال را تماشا می کنند و 107 نفر می روند قمار بازی در لاس وگاس و اتلنتیک سیتی و می سی سی پی.. مثالی می آورند از نظر بازی های مختلف که مثلاً بعضی از این لاتاری ها درست است که فرد باید 50 سنت بگذارد که ضرر بدهد اما اگر ببرد میلیون ها دلار می برد. اما قمارباز هایی که وارد بازی شدند نمی دانند که درصد برنده آن ها خیلی کم است و درصد اینکه پول بیشتری نسبت به 50 سنت ببرند 80 میلیون به یک است و بیشتر آدم ها درک صحیحی ندارند که این نسبت چقدر کوچک است و فقط یک عدد به نظرشان می آید در صورتی که اگر بخواهیم یکی از این بلیط ها را ببریم باید هر هفته در یکی از این ها شرکت کنیم و شانس ما اگر بخواهیم یکی را ببریم بایدل 6/1 میلیون سال بلیط بخریم تا برنده شویم. اگر خواستیم بریم بلیط بخریم و یک فاصله کوتاهی باشد که رانندگی کنیم شانس اینکه توی تصادف از بین برویم از برنده شدن 16 بار بیشتر است.
ولی مشکل این است که آدم های معمولی که برنده ها را می بینند در تلویزیون و تبلیغات برنده را خیلی واقعی می بینند اما دقت نمی کنند که چقدر بازنده بودند تا این یک نفر را برنده کنند و این حال تبلیغاتی باعث می شوند که تخیلی داشته باشند که آنها می توانند شانس برنده شدنشان را کنترل کنند.
مثلاً اگر یک شماره ای را انتخاب کنند وارد سیستم و آن شماره ممکن است خوشبخت دربیاید و شانس برنده بودن آنها را زیاد کند و این احساس کنترل کاذب می دهد و اگر تاس ها را جوری بچرخانند یا کارت ها را طوری انتخاب کنند که رنگش مثلاً قرمز باشد در ذهن آن ها این قدرت را می دهد شانس برنده شدن آن ها را افزایش می دهد. قمارباز در ذهنش فکر می کند که این کارها و اینکه حالا یک بار برنده شده یک تبحر و مهارتی را کسب کرده و به ضررهایی که شده توجهی نمی کنند و از کنارش رد می شوند و این عدم توجه به درک صحیح شانس برنده بودن یا بازنده بودن یکی از مهمترین ایرادات ذهن قمارباز است و معامله گری که اینگونه فکر می کند حتماً صدمه می خورد و باعث می شود که کسی که دارد وارد معامله می شود برای اینکه از بی احتیاطی ذهن قماربازش جلوگیری کند باید به طور بسیار دقیق و محکم و حساب شده بداند که با یک سیستم چقدر شانس برنده بودن و چقدر شانس بازنده بودن دارد و در این مورد یک چیز قطعی باید داشته باشیم نه یک حالت تخیلی در ذهنمان باید بدانیم شانس سیستم ما 30 درصد برنده و 70 درصد بازنده است و این را بدانیم که بارها تکرار می شود و این باید مطابق ریاضیات و آماری باشد که قبل از ورود به مارکت، سیستم را تست کردیم نه اینکه یک حالت تخیلی که برای خودمان فرض کردیم و واقعاً انجامش ندادیم.
جوانی هست که در شیکاگو دارد ترید می کند و آرزو دارد خانه را در آن طرف دریاچه میشیگان بخرد و این آرزوش باعث می شود که روزی که اخبار اقتصادی مهمی دارد می آید قبل از حرکت اخبار تعدادی پوزیشن را باز می کند بدون احتیاط و خارج از مدیریت مالی و خبر ضد آن حرکت می دهد مارکت را و در نتیجه مقدار زیادی پول را در یک روز از دست می دهد.
بی احتیاطی به فرم های مختلفی بروز می کند. یک نوعش همانی است که جیسون انجام داد و از سر ماجرجویی نبود.
او ترید کرد و تعداد و حجم تریدهایش را بیش از حد و خارج ار مدیریت مالی بالا برد و او را به صورت قمارباز در آورد و بی احتیاط. این فرم بسیار فعال معامله گری بی احتیاط است و فرم مخالفش نوعی است که می گوید با اینکه عجیب است اما استراتژی معروف «بخر و نگه دار» که به توصیه بسیاری از اینوِستورها, استراتژی امنی به نظر می آید, ریسک بسیار بزرگی دارد این استراتژی مخالف ترید فعال است و به نظر می آید حالا که می خریم با صبر و مرور زمان همه چیز درتس می شود اما اگر به تاریخچه سهام بندازیم مثلاً کرَش سال 2000 و 2002 که حباب سهام های اینترنتی کرَش شد, می بینیم که وقتی که به سال 2003 رسیدیم و مارکت کاملاً سقوط کرد,
تعداد زیادی تمام سرمایه شان را از دست دادند و بسیاری از شرکت ها دیگر به بازار برنگشتند و پول آن ها صفر شد. یک فرم سوم بی احتیاطی تنبلی است و معامله گری که آمادگی غیرکافی و بدون حساب و محاسبه مالی وارد معامله می شود کار بسیار خطرناکی را شروع کرده.
این فرد به خودش زحمت نداده ببیند چه سیستمی کار می کند در مارکت و کدام نمی خورد و چه چیزی با سایکولوژیش می خورد و یا نمی خورد.
چون همه این ها وقت می برد و او از سر جایش بلند شده و راه افتاده می خواهد پول جمع کند یا سیستمی که کسی به اوت وصیه می کند سریع کپی می کند بدون تست کردن. سر همین قضیه انواع بیزنس های ساخت سیستم درست شده که می خرند و می فروشند و به سود می رسند اما اغلب معامله گرها از آن سهمی نمی برند که خودشان بتوانند با آن برنده بشوند.
سیستم هایی که مدت کوتاهی فقط تحت شرایط خاص مارکت کار می کنند و در بقیه موارد جواب نمی دهد و ضررده هست و شخص چون اطلاعات کافی ندارد نمی داند چه مواقعی از این سیستم استفاده کند.
معامله گر بی احتیاط می تواند فرم گوشه نشینی را به خودش بگیرد. فرد گوشه نشین و خجالتی که سیستم را شاید داشته باشد و خودش هم درست کرده باشد یا خریده باشد و سیستم خوبی باشد اما نمی تواند آن را دنبال کند و وقتی سیگنال های خروج می آید, مو به مو آن را اجرا کند.
در این زمینه خانم روس می گوید من اغلب با معامله گرهای زیادی مواجه می شوم که وقت گذاشتند و سیستم های خوبی را تهیه کردند اما برای خودشان وقت نگذاشتند تا از لحاظ روانی آمادگی استفاده از سیستم را داشته باشند و توجه آن ها روی سیستم هایی بوده که در بخش خارج کار می کند و در داخل خود معامله گر آمادگی ایجاد نمی کند و بدون آمادگی روانی برای استفاده از سیستم خارجی و هماهنگی داخل و خارج اینها قادر نیستند که از این سیستمهای مفید استفاده مفید ببرند و اگر از سیستم خود استفاده نکنند که نخواهند پول از دست بدهند، کار احمقانه ای می کنند که سیستم سوددهی که می تواند به آنها فرصت در آن مارکت را بده دور ریختند و همه وقتی که برای تهیه سیستم گذاشتند به هدر رفته. چون آن ها نتوانستند با روانشناسی درست که مثل رانندگی دقیق یک ماشین است به ثمر برسانند و فرم دیگر بی احتیاطی عدم آگاهی از محتملات مارکت هست و مدیریت مالی. یک حادثه خطرناک وقتی که مدیریت مالی نباشد می تواند منجر به از دست رفتن سال ها پول و سرمایه یک شرکت یا یک فرد بشود.
مثالی از این عدم توجه به مسائل مدیریت مالی یک شرکتی هست به نام لانگ ترم کپیتال که برنده جوایز نوبل است و چندین شرکت موفق این شرکت را تشکیل می دهند و سیستمی ساخته بودند که درصد برنده شدن و سود بالا بود و درصد ضررش کم بود. اما چون پوزیشن های زیادی باز کرده بودند در مارکت و ناگهان مارکت برخلاف تصور آن ها و درصد احتمالاتشان ضد آنها حرکت می کند باعث شد ضرر بالایی بدهند و ورشکست شوند و انقدر دچار غرور بودند و باعث بی احتیاطی در اینها شده بود اجازه نمی داد از قبل محاسبه کنند که اگر این درصد کم خطر رخ بدهد چه چاره ای باید بکنند و چاره اش این بود که با سایز کم در حدی که مدیریت مالی اجازه می داد کار کنند و آنها این کار را نکرده بودند و این طبیعت انسان است که خیلی به اتفاقات پراکنده که می تواند اتفاق بیفتد و به طور ناگهانی زندگی فرد را عوض کند و ما اغلب دوست داریم اینطور فکر کنیم که همه چیز دارد خوب پیش می رود و هرچه در گذشته خوب پیش رفته در آینده هم همین است.
درست است که اغلب موارد این ممکن است درست باشد اما مسائل غیرقابل پیش بینی است که از یک سال به سال بعد می تواند اتفاق بیفتد و اگر برای آن آماده نباشیم و معامله گر بی احتیاط فکر اینها را هیچوقت نمی کند آن اتفاقات می تواند یک کشور را حتی به زانو در بیاورد و این حقیقتی شناخته شده است.
بنابراین انجام ریسک در هر عملی حدی دارد که باید مطابق محاسبات از قبل از نظر آماری در نظر گرفته باشیم و به خاطر داشه باشیم که اگر ما انقدر خوب باشیم که در 99 درصد موارد پیش بینی های ما خوب در بیاید ولی این اشتباه خطرناک را بکنیم که در هر تریدی صد در صد سرمایه را بگذاریم همان یک درصدی که می بازیم و در آینده پیش می آید باعث می شود کل سرمایه را از دست بدهیم. چون در هر معامله ای صد در صد پول را در ریسک قرار داده ایم پس یک ترید بازنده در آینده کافی است تا مارا کاملاً ورشکست کند و این ایده ای است که در ذهن معامله گر بی احتیاط جا نیفتاده و درک صحیحی از آن ندارد. لذا خارج از محدودیت مدیریت مالی روی سایز بیش از حد پوزیشن کار کردن یک عمل بی احتیاطی واضحی است که معامله گر مبتدی انجام می دهد و سریع باعث ورشکستگی می شود.
در این قسمت به تمرینات می پردازد و یک سری سوالات می پرسد تا ما جنبه های مختلف بی احتیاطی در خودمان را پیدا کنیم و بتوانیم خودمان را بازنویسی کنیم.
قسمت اول: چه زمانی آخرین باری بود که به صورت بی احتیاط ترید کردید؟
قسمت دوم: به غیر از آن آیا موارد دیگری هم بود که بی احتیاط ترید کردی و
قسمت سوم: از این ها چه درسی گرفتی؟
قسمت چهارم: چه زمانی بوده که بیش از حد محتاط یا ترسو بشوی و در نتیجه این احساسات نتوانی خوب تمرکز کنی و بی احتیاط عمل کنی؟
تا این قسمت داریم کلاه خودمان را قاضی می کنیم تا ببینیم از نظر بی احتیاطی چه مقدار داریم انجام می دهیم در چه سطحی و ریشه های آن چیست.
قسمت پنجم: چطور دوست داری در آینده رفتار کنی؟
قسمت ششم: چه رفتارهایی را دوست داری به صورت عادت برایت باشد تا بتواند کمکت کند تا به صورت خیلی خطرناک و یا ترسو یا خیلی بیش از حد خشن ترید نکنی که به بی احتیاطی منجر بشود؟
قسمت هفتم: برای این اهداف چه چیزهایی در دسترس داری و نیاز به کمک داری تا به این هدفت برسی تا معامله گر با احتیاطی بشوی؟
بعد از نوشتن همه اینها باید شروع کنی به استفاده از اینها و خودت را برنامه نویسی کنی و تجسم کنی و تلقین بدهی که من اینطور هستم و این کارها را خواهم کرد.
این بخش مثل این است که وقتی ماشینی مشکل دارد و به تعمیرگاه می بریم از ما سوالاتی می پرسیم تا ریشه یابی کنیم و خودمان راه حلشان را پیدا می کنیم و به خودمان می گوییم و تصور می کنیم تا به صورت ملکه در بیاید و بخشی از ما.
هر کاری که می خواهیم در هر فصل خودمان را عوض کنیم باید افکار مثبت و درستی داشته باشیم و آنها را تکرار کنیم تا ملکه ذهن ما بشود. اینها برای جلوگیری از بی احتیاطی و تبدیل ما به یک فرد با احتیاط در معامله گری فهرست شده است.
یک. هر اتفاقی می تواند در مارکت بیفتد لذا من همیشه سهمی از ترید را وارد می شوم که مناسب است و بیش از حد به ضرر مالی ختم نخواهد شد.
دو. هر اتفاقی می تواند بیفتد لذا من همیشه با حد ضرری که روی پوزیشن بازم گذاشتم و فعال است میزان ضررم را محدود می کنم.
سوم. من جرئت کافی را برای اجرای متد من به صورت مو به مو و دقیق دارم, من شجاعت لازم را دارم.
چهارم. من می دانم که برنده اصلی رمز موفقیت معامله گری خود من هستم و لذا وقت کافی می گذارم تا ذهن و روانم را از نظر معامله گری درست کنم و در جهت یک معامله گر موفق و با تجربه تربیت کنم خودم را.
پنجم. من در زمام معاملات احتمالات را بسیار دقیق محاسبه می کنم در ذهنم و به شدت به آنها پایبند هستم و از آنها استفاده می کنم.
ششم. من از قبل چک می کنم سیستم معامله گری من و دستوراتی که من نوشتم به صورت کتبی آن ها به من احتمالاتی را می دهد که در درازمدت به نفع من خواهد بود و مرا با سرمایه بیشتر و مثبت از بازار در می آورد.
هفتم. من به اندازه کافی زمان دارم و آن زمان را روی سیستمم و تربیت خودم خرج می کنم و از آنها استفاده بهینه می کنم تا بتوانم ثروت کافی را برای خودم ایجاد کنم.
مطالب مرتبط:
اطلاع از تخفیفهای ویژه!
مطالب پیشنهادی
دوره های آموزشی
- دوره جامع الگو تریدینگ 20,800,000 تومان – 46,800,000 تومان
- دوره پرایس اکشن الگو تریدینگ 17,360,000 تومان – 39,000,000 تومان
-
دوره مدیریت ریسک و سرمایه
امتیاز 5.00 از 56,960,000 تومان
-
دوره روانشناسی معامله گری
امتیاز 5.00 از 56,960,000 تومان
-
کوچینگ معامله گری خصوصی
امتیاز 5.00 از 5
3,510,000 تومان – 28,110,000 تومان
2,281,500 تومان – 18,271,500 تومان - دوره پرایس اکشن الگو تریدینگ - ماژول به ماژول 2,110,000 تومان – 4,640,000 تومان
کتاب بسیار خوب و مفیدی هست نکات پایانی فصل سوم که در حال حاضر مطالعه میکنم بسیار جالب هست.
سپاس از نظر شما کاربر گرامی
خوشحالیم که آموزش ها و خدمات آکادمی برای شما مفید و مثمر ثمر بوده است.